انسان معاصر ‘ در عصر توسعه مدرنیته ‘ میان میراث انباشته با معانی قدسی و رهیافت دنیوی عصر جدید ‘ قرار گرفته و به میزان پیشرفت در زمینه غلبه بر طبیعت و تسخیر آفاق ‘ دچار سقوط معنویت گردیده است و با قرار گرفتن در یک وضعیت بینابین ‘ نیازمند پاسخگویی دین به مسایل وجودی انسان شامل : شکاکیت ‘ تناهی ‘ بیگانگی ‘ ابهام و معنای زندگی است . عرفان ‘ جریان روحانی عظیمی است که از میان همه ادیان می گذرد و در وسیعترین معنای خود به صورت وجدان (( حقیقت واحد )) معنا میشود .
عرفان با هنر قرابتی تمام دارد . چرا که هر دو با عنصر عشق و محبت که در گذرگاه روح جریان دارد سرشته اند . هردو در پی کشف و ساختن دنیایی جدید برای آدمی هستند . هم عرفان و هم هنر هر دو از مقوله ابهام هستند که از عالمی عینی گرفته می شوند و به درجات قابلیت مظروف خویش ‘ چون سیالی جریان می یابند و هردو از جذبه و الهام سیراب می گردند . جذبه ای که تعین هویت انسانی و شخصی به کلی در آن از میان می رود .