مبانی منطقی کلام مسیحی قبل از رنسانس

نویسنده

چکیده

مشهور است که اساسی ترین اختلاف کلام و فلسفه در روشی است که دو علم در رسیدن به اهداف برگزیده اند . کلام مسیحی نیز از این امر مستثنی نبوده است.متکلمین مسیحی در توجیه و تبیین عقاید دینی خود به استدلالهایی متوسل شده اند که از نقاط ضعف بارزی برخوردار است .از همان ابتدا هم چه درمیان متکلمین و چه فلاسفه مغرب زمین بحثهای مفصلی درگرفت که هیچکدام منجر به حل کامل و دقیق مناقشه نشد . یکی از تفکرات اساسی که موجب تحولات جدی در عرصه کلام مسیحیت شد توسط اکام و پیروان او مطرح گشت که ادعای اصلی آن این بود که مبانی دین را با استدلال منطقی دقیق نمی توان اثبات نمود. این مبنی به بحث کلیات کشیده شد و ازآنجا هم درصفات و ذات الهی اثر گذاشت و اگر چه پس از ابراز با مخالفتهای جدی روبرو گشت ولی به هیچ وجه نمی توان منکر تأثیر شگرف آن در همه ابعاد شناخت این در قالب کلام مسیحی شد.

کلیدواژه‌ها